خلاصه داستان: در نبرد نهایی علیه نابودگرهای شیطانی، توگو آساگاکی، یک رنجر قدرتی، جان خود را با جان دشمن عوض کرد. انگار همه چیز تمام شده بود، اما ناگهان خودش را در دنیای دیگری یافت! او تبدیل به یک ماجراجو می شود و به کیزونا رد تبدیل می شود و به مبارزه برای نجات مردم ادامه می دهد...
خلاصه داستان: در دنیای با حیوانات انسان مانند، گیاهخواران و گوشت خواران با یکدیگر همزیستی دارند. برای نوجوانان آکادمی "چریتون"، زندگی مدرسه ای پر از امید، عشق، بی اعتمادی و اضطراب است. "رگوشی" گرگ نقش اصلی و عضوی از باشگاه نمایش است. بر خلاف ظاهر ترسناکش، قلب بسیار مهربانی دارد و در طول زندگی اش همیشه مورد ترس و نفرت دیگر حیوانات بوده و کاملا به این زندگی عادت کرده است. اما به زودی با همکلاسی هایش ارتباط برقرار می کند و زندگی اش در مدرسه به آرامی تغییر می کند...
خلاصه داستان: آلینا کلاور برای پذیرایی در انجمن ماجراجویان ثبت نام کرد و فکر می کرد که این بلیت او برای زندگی خوب خواهد بود. متأسفانه، هر زمان که ماجراجویان در پاکسازی یک سیاه چال گیر می کنند، کنسرت رویایی او به یک کابوس اضافه کاری تبدیل می شود. برای نجات خود از کاغذبازی، آلینا خودش هیولاها را کتک می زند تا مشکل را حل کند! حالا او فقط باید فعالیت هایش را مخفی نگه دارد...
خلاصه داستان: تولد 17 سالگی میزوها در چاله است. پدر و مادرش کاملا فراموش کردند و سنپایی که او دوست دارد به او علاقه ای ندارد. اما وقتی دوست دیرینه دوران کودکی اش از او درخواست می کند، میزوها باید بفهمد که این تغییر در رابطه چه معنایی می تواند داشته باشد...
خلاصه داستان: هانا در جزیره کوچک Tonakijima با جمعیت 600 نفر زندگی می کند و عاشق خواندن برای کودکان جزیره است. میزوکی در مدرسه، متوجه استعداد هانا برای درگیر کردن دیگران از طریق داستان سرایی اش می شود و او را دعوت می کند تا به باشگاه بپیوندد. در حالی که هانا این سفر جدید را آغاز می کند، "اولین" های زیادی را با اعضای باشگاه جربه می کند و ...
خلاصه داستان: به عنوان یک پسر جوان، شاهزاده اسکار لیث اینکراتوس لوز فارساس توسط جادوگر سکوت مورد نفرین قرار گرفت و این امر باعث شد که هیچ زنی برای او فرزندی داشته باشد. پس از 15 سال جستجوی بیثمر راهی برای از بین بردن این طلسم، اسکار به کمک یک جادوگر دیگر متوسل میشود. برای این منظور، او به برج لاجوردی، خانه جادوگر ماه لاجوردی می رود. بالا رفتن از برج کار آسانی نیست. برای چندین دهه، هیچ کس بر مجموعه ای از تله ها، پازل ها و دشمنانی که برای دفع هر چالشی طراحی شده اند غلبه نکرده است. اسکار اما به راحتی به قله صعود می کند و در آنجا با جادوگر افسانه ای تیناشا ملاقات می کند. در کمال تعجب شاهزاده، تیناشا با وجود صدها سال سن، مانند یک زن جوان زیبا در اواخر نوجوانی به نظر می رسد.
اسکار شرایط خود را برای جادوگر توضیح می دهد که به سرعت ماهیت واقعی رنج او را درک می کند. اگرچه او ادعا می کند که خنثی کردن طلسم بسیار دشوار است، تیناشا راه حلی را پیشنهاد می کند - پیدا کردن شریک اسکار که قادر به مقاومت در برابر اثرات نفرین باشد.
اسکار که متوجه می شود چنین زنی درست جلوی چشمان اوست، با جسارت به جادوگر می گوید که با او ازدواج کند. اگرچه او به سرعت طرد می شود، شاهزاده جوان حاضر به عقب نشینی نمی شود و هر دو در نهایت به توافق می رسند: تیناشا برج را ترک می کند و سال آینده با اسکار زندگی می کند. همانطور که این دو به جستجوی راهی برای رفع نفرین اسکار ادامه می دهند، خبر خروج تیناشا از انزوا پخش می شود و توجه همه نوع آشنای قدیمی را به خود جلب می کند.
خلاصه داستان: برای اوکا ایشیموری 15 ساله، مدرسه راهنمایی سخت ترین تجربه ای بود که در زندگی داشته. او به دلیل اینکه همیشه جلوی دیگران یخ می کرد، "راکی" لقب گرفت و در نتیجه بی پایان مورد آزار و اذیت قرار گرفت. اکنون در دبیرستان، او فرصتی برای شروع تازه دارد. اما در هفته اول زندگی، او به طور تصادفی توسط همکلاسیاش کای میورا، یک پسر پر زرق و برق با موهای لیمویی رنگ، در آب خیس میشود....