خلاصه داستان: یک پادشاه سابق پس از مرگی مرموز، در قاره جادویی دیکاتن، دوباره به عنوان آرتور لِوین متولد میشود. او با وجود اینکه زندگی جدیدی را به عنوان یک نوزاد آغاز کرده، خرد و دانش خود را حفظ میکند. آرتور با تسلط بر جادو، راه خود را برای جبران اشتباهات گذشته هموار میسازد.
خلاصه داستان: در منطقه سخت معروف به مرزهای مرزی ، انسانها باید با نبرد بی پایان علیه موجودات دمی و انسانی که بی امان به آنها می آیند ، بجنگند ، قصد دارند سرزمین و خدایان خود را بگیرند. پسر جوانی به نام کای ، که برای دفاع از روستای خود می جنگد ، یک آسیب تهدیدآمیز را تحمل می کند که باعث می شود او از زندگی گذشته خاطرات خود را به دست آورد. اگر شما یک حامل نگهبان نیستید ، مثل این است که زندگی را در حالت سخت بازی می کنید ... دانش تازه کای به او حس جدیدی از "قانون" ناعادلانه "که بر دنیای اطراف خود حاکم است ، می دهد. یک چیز واضح است: برای اینکه کسانی که بدون خدا به عنوان سرپرست خود خدمت می کنند ، زندگی یک مبارزه مداوم برای بقا است. بدین ترتیب داستان حماسی صعود یک پسر جوان به دنیای وسیعی پر از جادو ، خونریزی و رمز و راز آغاز می شود.
(منبع: J-Novel Club)
خلاصه داستان: جنگی بزرگ بین یک امپراطوری پیشرفته از نظر علمی و نبولیس، قلمروی ساحره ها، برای سالیان طولانی در جریان است. روزی جوان ترین شوالیه، که لقب قویترین جنگجوی امپراطوری را دارد با شاهدخت دشمن ملاقات میکند و تحت تاثیر زیبایی و وقار او قرار می گیرد. شاهدخت نیز متاثر قدرت و شیوه زندگی شوالیه میشود...
خلاصه داستان: (سال 198 دوران خورشیدی در توکیو) آتش نشانی ویژه با پدیده ای به نام احتراق خود بخودی انسان مبارزه می کند، که در آن انسان ها به جهنم های زنده ای تبدیل می شوند که “جهنمی” خوانده می شوند. برخلاف جهنمی های نسل اول که از موارد احتراق خودبخودی انسان هستند، نسل های جدیدتر توانایی دستکاری شعله ها را همرا با حفظن فرم انسانی دارند. "شینرا کاساکابه" که توانایی مشتعل کردن ارادی پاهایش را دارد، ردپای شیطان نامیده می شود، به جوخه مبارزه با آتش 8 ملحق می شود که از دیگر افراد استفاده کننده از شعله ها تشکیل شده و تلاش می کنند تا هر جهنمی که با آن مواجه می شوند را خاموش کنند....
خلاصه داستان: زندگی یک کارمند اداری که از روزمرگی خسته شده، وقتی فروشنده آبجو در یک استادیوم بیسبال دست از سرش برنمیدارد، به یک کمدی رمانتیک غیرمنتظره تبدیل میشود...
خلاصه داستان: مگ در هفدهمین سالگرد تولدش میفهمد که یک سال دیگر زنده است، مگر اینکه هزار اشک شادی جمع کند تا بذری از زندگی بپروراند. او با کمک به دیگران از طریق جادو، پیوندهای ارزشمند زندگی را کشف می کند...