خلاصه داستان: ای رانتال پایتخت پادشاهی تازه تاسیس جادوگر، از کمبود شدید کالا رنج می برد. شهری که زمانی مرفهی بود حالا با بحران مواجه است. برای جبران، آینتس آلبیدو را به عنوان فرستاده دیپلماتیک به شهر می فرستد...
خلاصه داستان: دکتر کنزو تنما، یک جراح مغز و اعصاب نخبه است که در راه صعود به سلسله مراتب بیمارستان است. تا اینکه یک شب، یک اتفاق به ظاهر کوچک، زندگی دکتر تنما را برای همیشه تغییر می دهد.
در حالی که برای انجام عمل جراحی روی کودکی زخمی آماده میشود، مدیر بیمارستان تماس میگیرد و به او میگوید به جای آن عمل جراحی را روی شهردار شهر که در معرض مرگ است انجام دهد.
اما به دلیل عذاب وجدان ، دکتر تنما در موضع خود می ایستد و به جای شهردار شهر، پسر جوان یوهان لیبرت را جراحی می کند.
سال ها بعد او متوجه میشود که چه "هیولا" ای را نجات داده و گذشته اش به سراغش می آید.
خلاصه داستان: شکارچیان در زمینه های بسیار متنوعی از گنج یابی تا آشپزی تخصص دارند. آنها به منابع و اطلاعات غیرقابل دسترس دسترسی دارند که به آنها اجازه می دهد رویاها و علایق خود را دنبال کنند. با این حال، شکارچی بودن یک امتیاز ویژه است که تنها با شرکت در یک امتحان مرگبار با درصد موفقیت بسیار پایین به دست می آید.
گون فریکس، پسری 12 ساله با امید به یافتن پدر گمشده اش، برای شرکت در امتحان شکارچی تلاش می کند. در طول راه، او سه همراه را انتخاب می کند که قصد دارند آزمایش خطرناک را نیز انجام دهند: کوراپیکای انتقام جو، دکتر مشتاق لئوریو پالادیک نایت، و کودکی شیطون هم سن با گون، کیلوا زولدیک.
در حالی که چهار شکارچی مشتاق وارد یک ماجراجویی خطرناک می شوند، آنها برای رویاهای خود می جنگند در حالی که از شانس ها سرپیچی می کنند.
[نوشته شده توسط MAL Rewrite]
خلاصه داستان: بن بست 150 ساله بین دو ابرقدرت، امپراتوری کهکشان و اتحاد سیارات آزاد، با ظهور نسل جدیدی از رهبران تمام می شود.
در حالی که راینهارد با کمک دوست دوران کودکی خود، زیگفرید کیرشیس، به صفوف امپراتوری می رسد، او باید نه تنها با جنگ، بلکه با بقایای سلسله در حال فروپاشی گلدنبام بجنگد تا خواهرش را از دست قیصر آزاد کند و ...
خلاصه داستان: ادوارد الریک، کیمیاگر جوان، در زندگی 12 سالهاش چیزهای زیادی از دست داده . زمانی که او و برادرش آلفونس سعی میکنند مادرشان را زنده کنند، ادوارد برادر و دو عضوش را از دست میدهد...
خلاصه داستان: "تایجو اوکی" دانش آموز دبیرستانی، بعد از 5 سال آماده است تا به یوزوریها اوگاوا عشق خود را اعتراف کند. درست در همین زمان، یک چراغ سبز کور کننده به زمین می تابید و بشر را در سراسر جهان تبدیل به سنگ می کند..
چندین هزار سال بعد، تایجو بیدار می شود و ...
خلاصه داستان: دنیایی که نابود شده و مردمی که در سایر سیارات منظومه شمسی زندگی می کنند . کشتی با نام Bebop که شغل ساکنان آن دستگیری مجرمان فراری و گرفتن جایزه آنهاست ، خود را Cowboy می نامند .
خلاصه داستان: تومویا اوکازاکی یک بزهکار است که زندگی را کسل کننده می بیند و معتقد است که هرگز به چیزی نمی رسد. او به همراه دوستش یوهی سونوهارا از مدرسه میگذرد و قصد دارد روزهای دبیرستان خود را هدر دهد.
یک روز در حالی که به سمت مدرسه می رفت، تومویا از کنار دختر جوانی می گذرد که آرام با خودش زمزمه می کند. بدون اخطار فریاد می زند "آنپان!" (یک غذای محبوب ژاپنی) که توجه تومویا را به خود جلب می کند. او به زودی متوجه می شود که نام دختر ناگیسا فوروکاوا است و او چیزهایی را که دوست دارد به زبان می آورد تا به خودش انگیزه بدهد. ناگیسا ادعا میکند که آنها اکنون با هم دوست هستند، اما تومویا از آنجا دور میشود و این برخورد را بهعنوان هیچی پشت سر میگذارد.
با این حال، تومویا متوجه می شود که او بیشتر و بیشتر در اطراف مدرسه متوجه ناگیسا می شود. سرانجام او قبول کرد و با او دوست شد. تومویا متوجه می شود که ناگیسا به دلیل یک بیماری شدید یک سال عقب مانده است و رویای او احیای باشگاه نمایش مدرسه است. او که ادعا می کند هیچ کاری بهتر از این ندارد، تصمیم می گیرد به همراه چهار دختر دیگر به او کمک کند تا به این هدف برسد.
همانطور که تومویا زمان بیشتری را با دختران می گذراند، بیشتر در مورد آنها و مشکلات آنها می آموزد. همانطور که او سعی می کند به هر دختر کمک کند تا بر مانع مربوطه خود غلبه کند، شروع به درک می کند که زندگی آنقدرها هم که قبلاً فکر می کرد کسل کننده نیست.
[نوشته شده توسط MAL Rewrite]