خلاصه داستان: این جادوگر که با اصل و نسب بینقص دوباره متولد شده، مصمم است از زندگی جدیدش لذت ببرد و با استفاده از تواناییهای جادویی خارقالعادهاش، بر مطالعهی جادویی که در زندگی قبلیاش فراتر از دسترسش بود، تسلط یابد!
خلاصه داستان: داستان از عشقی جوان و نبردهای پنهانی آغاز می شود. وقتی باورهای مومو و اوکارون با هم تضاد پیدا میکنندو به دنیایی از ارواح، بیگانگان و قدرتهای بیدار پرتاب میشوند...
خلاصه داستان: پسری از یک مکعب فضایی قدرتهای کیهانی دریافت میکند. پس از اینکه عشق معشوقش را به دست میآورد، با رقیب و تهدیدهای فزایندهای روبرو میشود. وقتی دختر به قلمرو دیگری برده میشود، پسر ماموریت نجاتی را آغاز میکند که ارزشهایش را شکل میدهد....
خلاصه داستان: در دنیایی از حیوانات انسان نما، بل لابلاک به عنوان تنها انسان متولد شده استو «بیچهره» نامیده میشد. حالا او تصمیم میگیرد تا برای یافتن ریشههایش سفری را آغاز کند...
خلاصه داستان: جنگی بزرگ بین یک امپراطوری پیشرفته از نظر علمی و نبولیس، قلمروی ساحره ها، برای سالیان طولانی در جریان است. روزی جوان ترین شوالیه، که لقب قویترین جنگجوی امپراطوری را دارد با شاهدخت دشمن ملاقات میکند و تحت تاثیر زیبایی و وقار او قرار می گیرد. شاهدخت نیز متاثر قدرت و شیوه زندگی شوالیه میشود...
خلاصه داستان: کوباتو، که زمانی تجربه تلخی از طریق فعالیتهای اهدایی داشت، می خواهد به یک شهروند صادق و متواضع تبدیل شود. او با همکلاسی خود، اوسانای، رابطه متقابلی برقرار میکنه و قصد داره برای اولین بار در دبیرستان به عنوان یک شهروند معمولی روزهای صلح آرامی داشته باشه. اما، حوادث و مشکلات عجیب یکی پس از دیگری وارد زندگی آنها می شود...
خلاصه داستان: به عنوان یک پسر جوان، شاهزاده اسکار لیث اینکراتوس لوز فارساس توسط جادوگر سکوت مورد نفرین قرار گرفت و این امر باعث شد که هیچ زنی برای او فرزندی داشته باشد. پس از 15 سال جستجوی بیثمر راهی برای از بین بردن این طلسم، اسکار به کمک یک جادوگر دیگر متوسل میشود. برای این منظور، او به برج لاجوردی، خانه جادوگر ماه لاجوردی می رود. بالا رفتن از برج کار آسانی نیست. برای چندین دهه، هیچ کس بر مجموعه ای از تله ها، پازل ها و دشمنانی که برای دفع هر چالشی طراحی شده اند غلبه نکرده است. اسکار اما به راحتی به قله صعود می کند و در آنجا با جادوگر افسانه ای تیناشا ملاقات می کند. در کمال تعجب شاهزاده، تیناشا با وجود صدها سال سن، مانند یک زن جوان زیبا در اواخر نوجوانی به نظر می رسد.
اسکار شرایط خود را برای جادوگر توضیح می دهد که به سرعت ماهیت واقعی رنج او را درک می کند. اگرچه او ادعا می کند که خنثی کردن طلسم بسیار دشوار است، تیناشا راه حلی را پیشنهاد می کند - پیدا کردن شریک اسکار که قادر به مقاومت در برابر اثرات نفرین باشد.
اسکار که متوجه می شود چنین زنی درست جلوی چشمان اوست، با جسارت به جادوگر می گوید که با او ازدواج کند. اگرچه او به سرعت طرد می شود، شاهزاده جوان حاضر به عقب نشینی نمی شود و هر دو در نهایت به توافق می رسند: تیناشا برج را ترک می کند و سال آینده با اسکار زندگی می کند. همانطور که این دو به جستجوی راهی برای رفع نفرین اسکار ادامه می دهند، خبر خروج تیناشا از انزوا پخش می شود و توجه همه نوع آشنای قدیمی را به خود جلب می کند.