خلاصه داستان: در آینده ای نزدیک، بخش زیادی از تمدن بشری به زیر آب رها شده است. ایکاروگا ناتسوکی، پسری که چند سال پیش مادر و پای خود را در یک تصادف از دست داده بود، سرخورده از زندگیدر شهر به خانه قدیمی روستایی خود که در نیمه دریاست می رود.
آتری نیز یک ربات است، اما ظاهر و عواطف او هر کسی را فریب می دهد و فکر می کند که او یک انسان زنده است...
خلاصه داستان: یک پزشک و بیمارش که اخیراً درگذشته است، به عنوان دوقلو در یک بت موسیقی مشهور ژاپنی متولد می شوند و با بزرگ شدن در کنار هم در طول زندگی خود، در اوج و فرودهای صنعت سرگرمی ژاپن حرکت می کنند...
خلاصه داستان: یک پسر ابرقهرمان دوست داشتنی و بدون هیچ گونه قدرت تصمیم دارد در یک آکادمی معتبر قهرمان ثبت نام کند و یاد بگیرد که واقعاً قهرمان بودن چیست.
خلاصه داستان: نائوئه کان، یک ماساژدرمانگر است که با یک بیمار عجیب آشنا می شود: یک بانوی دوست داشتنی با گوش های نوک تیز و چشم های زمرد که عاشق غذاهای ناسالم است. وسواس او را فراگرفته است و حالا نائو باید به او کمک کند تا وزن کم کند...
خلاصه داستان: در شهر کوروزو-چو، کری گوشیما با خانواده اش زندگی نسبتاً عادی دارد. هنگامی که او یک روز برای ملاقات با دوست پسرش، شوئیچی سایتو به ایستگاه قطار می رود، پدرش را می بیند که در یک کوچه به صدف حلزون خیره شده است. او بدون اینکه فکرش را بکند، ماجرا را به شوویچی یادآوری می کند، او می گوید که پدرش اخیراً رفتارهای عجیب و غریبی داشته است. شوئیچی تمایل فزاینده خود را برای ترک شهر با کری آشکار می کند و می گوید که شهر به مارپیچ آلوده شده است.
اما وسواس پدرش به شکل به زودی مرگبار می شود و زنجیره ای از وقایع وحشتناک و غیرقابل توضیح را آغاز می کند که باعث می شود ساکنان کوروزو-چو به سمت جنون بروند.
خلاصه داستان: اوکومورا، رئیس کلوپ مانگای مدرسه، ادعا می کند هیچ علاقه ای به دختران واقعی ندارد. او شیفته یک شخصیت مانگای معروف به لیلیل است. حالا سال تحصیلی جدید شروع شده و یک دختر واقعی به نام ریریسا که به کازپلی علاقه مند است به باشگاه وارد می شود. ریریسا اوکومورا را متقاعد می کند تا عکاس او شود و ...
خلاصه داستان: نوئل مشتاق است مانند پدربزرگ قهرمانش باشد و جانورانی را که از پرتگاه ها بیرون می آیند بکشد. متأسفانه، معلوم میشود که او چیزی جز یک سخنگو بداخلاق نیست – شغلی بدون هیچ مهارت رزمی. نوئل بدون ترس تصمیم می گیرد تا قوی ترین قبیله را در تمام سرزمین ایجاد کند و از مهارت های خود برای متحد کردن قاتلان و قهرمانان تحت رهبری خود استفاده می کند....
خلاصه داستان: "کیسوکه نیجیما" 10 سال tfg همسر محبوبش تاکائه را از دست داد. از آن زمان، او احساس زنده بودن نمی کند و به مردی عبوس تبدیل شده. تنها فردی که برای کیسوکه باقی مانده تنها دخترش مای است. کیسوکه میخواهد مای خوشحال باشد، اما او جز تامین هزینههای زندگی، کاری برای دخترش انجام نداده است و ارتباط خوبی با هم ندارند. روزی، یک دختر دبستانی در مقابل خانه نیجیما ظاهر می شود و ادعا می کند که او تناسخ تاکائه است...