خلاصه داستان: در مأموریتی برای کشف تمام مهارتهای آشپزی جهان، آرزوی نهایی زندگی سوماً یوکیهیرا، تبدیل شدن به آشپزی ماهر حتی فراتر از پدرش بود.. او در رستوران پدر خود در حال کار است و از یوکیهارو فارغ التحصیل میشه ، یک روز پدر او یوکیهیرا جویچیرو تصمیم به بستن رستوران خود می گیرد تا در اروپا آشپزی کند در حالی که او لگدمال شده بود ، روحیه سست شده سوما پا به مبارزه طلیده شدن توسط فارغ التحصیل نابغه کالجی به نام جویچیرو دوباره زنده شد . آیا او می تواند پیروز شود ؟ در آکادمی که در سال تنها ۱۰% از دانشجو هاش قبول می شود.
خلاصه داستان:
یک کمدی عاشقانه مدرسه ای با 5 دختر جذاب. "فوتاروئو" پسر دبیرستانی فقیر و درس خوانی است که از شاگردان برتر مدرسه می باشد. روزی او با دختر ثروتمندی به نام "ایتسوکی" آشنا می شود و باوجود جر و بحث بین آنها، " فوتاروئو " پس از مدتی می فهمد که قرار است معلم خصوصی ایتسوکی شود...
خلاصه داستان:
روزی "ریسوکا اوئنویاما" حس کرد که نواختن گیتار و بازی بسکتبال که پیش از آن خیلی به آن ها علاقه مند بود، برایش خسته کننده شده است. ناگهان او به "مافویو ساتو" برخورد، که میخواست گیتار شکسته اش را تعمیر کند. وقتی که ریسوکا کار تعمیر گیتار را تمام کرد، مافویو کاملا به او وابسته شده بود و...
خلاصه داستان:
از زمان فارغ التحصیلی دانش آموزان ارشد باشگاه، "تاکزو" تنها عضو باقیمانده باشگاه "کوتو" (رشته ساز سنتی ژاپنی) است. اکنون و با آغاز سال تحصیلی جدید، تاکزو باید به دنبال اعضای جدید برای باشگاه بگردد چون در غیر اینصورت باشگاه منحل می شود...
خلاصه داستان:
در دنیای با حیوانات انسان مانند، گیاهخواران و گوشت خواران با یکدیگر همزیستی دارند. برای نوجوانان آکادمی "چریتون"، زندگی مدرسه ای پر از امید، عشق، بی اعتمادی و اضطراب است. "رگوشی" گرگ نقش اصلی و عضوی از باشگاه نمایش است. بر خلاف ظاهر ترسناکش، قلب بسیار مهربانی دارد و در طول زندگی اش همیشه مورد ترس و نفرت دیگر حیوانات بوده و کاملا به این زندگی عادت کرده است. اما به زودی با همکلاسی هایش ارتباط برقرار می کند و زندگی اش در مدرسه به آرامی تغییر می کند...
خلاصه داستان: "هیکیگایا هاچیمان" یک دانش آموز دبیرستانی است که هیچ دوست دختر یا دوست معمولی ندارد. روزی هم کلاسی اش را می بیند که با شور و شوق از زندگی نوجوانی اش تغریف میکند! با خودش گفت : چه دروغ ها! وقتی از او درباره رویای اینده اشپرسیدند جواب داد : الافی. پس معلم او را مجبور کرد تا در یکی از کلوپ های مدرسه عضو شود که زیباترین دختر مدرسه هم عضو همون کلوپه و …
خلاصه داستان: تومویا اوکازاکی یک بزهکار است که زندگی را کسل کننده می بیند و معتقد است که هرگز به چیزی نمی رسد. او به همراه دوستش یوهی سونوهارا از مدرسه میگذرد و قصد دارد روزهای دبیرستان خود را هدر دهد.
یک روز در حالی که به سمت مدرسه می رفت، تومویا از کنار دختر جوانی می گذرد که آرام با خودش زمزمه می کند. بدون اخطار فریاد می زند "آنپان!" (یک غذای محبوب ژاپنی) که توجه تومویا را به خود جلب می کند. او به زودی متوجه می شود که نام دختر ناگیسا فوروکاوا است و او چیزهایی را که دوست دارد به زبان می آورد تا به خودش انگیزه بدهد. ناگیسا ادعا میکند که آنها اکنون با هم دوست هستند، اما تومویا از آنجا دور میشود و این برخورد را بهعنوان هیچی پشت سر میگذارد.
با این حال، تومویا متوجه می شود که او بیشتر و بیشتر در اطراف مدرسه متوجه ناگیسا می شود. سرانجام او قبول کرد و با او دوست شد. تومویا متوجه می شود که ناگیسا به دلیل یک بیماری شدید یک سال عقب مانده است و رویای او احیای باشگاه نمایش مدرسه است. او که ادعا می کند هیچ کاری بهتر از این ندارد، تصمیم می گیرد به همراه چهار دختر دیگر به او کمک کند تا به این هدف برسد.
همانطور که تومویا زمان بیشتری را با دختران می گذراند، بیشتر در مورد آنها و مشکلات آنها می آموزد. همانطور که او سعی می کند به هر دختر کمک کند تا بر مانع مربوطه خود غلبه کند، شروع به درک می کند که زندگی آنقدرها هم که قبلاً فکر می کرد کسل کننده نیست.
[نوشته شده توسط MAL Rewrite]
خلاصه داستان:
پسری طلسم شده "انگشت شیطان" را می بلعد و خود نفرین می شود. او وارد مدرسه "شمن" می شود تا بتواند اعضای دیگر بدن شیطان را پیدا کرده و جن را از خود خارج کند...
خلاصه داستان: "کیوتارو ایچیکاوا" شبیه یک دانش آموز راهنمایی خجالتی و محجوب به نظر برسد، اما در وجودش یک قاتل تشنه به خون وجود دارد. آرزوی نهایی او دیدن چهره زیبای همکلاسی اش آنا یامادا قبل از زمانیست که او مرگش را فراهم میکند. اما این فانتزی ممکن است هرگز محقق نشود، زیرا ...