خلاصه داستان: نوئل مشتاق است مانند پدربزرگ قهرمانش باشد و جانورانی را که از پرتگاه ها بیرون می آیند بکشد. متأسفانه، معلوم میشود که او چیزی جز یک سخنگو بداخلاق نیست – شغلی بدون هیچ مهارت رزمی. نوئل بدون ترس تصمیم می گیرد تا قوی ترین قبیله را در تمام سرزمین ایجاد کند و از مهارت های خود برای متحد کردن قاتلان و قهرمانان تحت رهبری خود استفاده می کند....
خلاصه داستان: اوکومورا، رئیس کلوپ مانگای مدرسه، ادعا می کند هیچ علاقه ای به دختران واقعی ندارد. او شیفته یک شخصیت مانگای معروف به لیلیل است. حالا سال تحصیلی جدید شروع شده و یک دختر واقعی به نام ریریسا که به کازپلی علاقه مند است به باشگاه وارد می شود. ریریسا اوکومورا را متقاعد می کند تا عکاس او شود و ...
خلاصه داستان: سوبارو ناتسوکی و شریک جدیدش پس از انتقال ناگهانی به دنیایی دیگر به طرز وحشتناکی به قتل می رسند. با این حال، سوبارو با صحنه ای آشنا از خواب بیدار می شود و دوباره با همان دختر ملاقات می کند و...
خلاصه داستان: "مانجی" شمشیرزن جاودانه ای است که با زندگی ابدی نفرین شده است. او از زندگی همراه با ایجاد مرگش خسته شده و هیچ مهارت دیگری غیر از کشتن ندارد. بنابراین نقشه ای را برای بازیابی مرگ و میر خود شکل می دهد: او به ازای هر فرد خوبی که کشته است ، صد انسان شر را می کشد...
خلاصه داستان: در شهر کوروزو-چو، کری گوشیما با خانواده اش زندگی نسبتاً عادی دارد. هنگامی که او یک روز برای ملاقات با دوست پسرش، شوئیچی سایتو به ایستگاه قطار می رود، پدرش را می بیند که در یک کوچه به صدف حلزون خیره شده است. او بدون اینکه فکرش را بکند، ماجرا را به شوویچی یادآوری می کند، او می گوید که پدرش اخیراً رفتارهای عجیب و غریبی داشته است. شوئیچی تمایل فزاینده خود را برای ترک شهر با کری آشکار می کند و می گوید که شهر به مارپیچ آلوده شده است.
اما وسواس پدرش به شکل به زودی مرگبار می شود و زنجیره ای از وقایع وحشتناک و غیرقابل توضیح را آغاز می کند که باعث می شود ساکنان کوروزو-چو به سمت جنون بروند.
خلاصه داستان: نائوئه کان، یک ماساژدرمانگر است که با یک بیمار عجیب آشنا می شود: یک بانوی دوست داشتنی با گوش های نوک تیز و چشم های زمرد که عاشق غذاهای ناسالم است. وسواس او را فراگرفته است و حالا نائو باید به او کمک کند تا وزن کم کند...
خلاصه داستان: ناروتو پس از ۳ سال تمرین به دهکده دهکده کونوها باز می گرددند. او امیدوار است با قدرت هایی که بدست آورده دوست خود ساسکه را پیدا کند و او را از دست اوروچیمارو نجات دهد...
خلاصه داستان: گل دی راجر دزد دریایی قدرتمندی بود که صاحب ثروت فراوانی بود. زمانیکه دستگیر شد و در آستانه ی اعدام قرار داشت فاش کرد که گنج بزرگ او که وان پیس نام داشت جائی در گرند لاین مخفی شده . 22 سال پس از مرگ او پسری به نام مونکی تصمیم گرفت تا یک دزد دریایی بشود و به دنبال گنج برود...