خلاصه داستان: آلینا کلاور برای پذیرایی در انجمن ماجراجویان ثبت نام کرد و فکر می کرد که این بلیت او برای زندگی خوب خواهد بود. متأسفانه، هر زمان که ماجراجویان در پاکسازی یک سیاه چال گیر می کنند، کنسرت رویایی او به یک کابوس اضافه کاری تبدیل می شود. برای نجات خود از کاغذبازی، آلینا خودش هیولاها را کتک می زند تا مشکل را حل کند! حالا او فقط باید فعالیت هایش را مخفی نگه دارد...
خلاصه داستان: شایعات در سرتاسر زمین به راه می افتد: هنگامی که صاحب شمشیر سیاه تیغه تیره خود را می کشد، همه کسانی که مقابل آن ایستاده اند از هم می پاشند...
کوینزل، پسر جوان مرموز که شمشیر سیاه را حمل می کند، با مهارتی استثنایی از آن استفاده می کند، اما آیا واقعاً می تواند مسئول شایعات خونین باشد؟ با تعقیب لانس های خائن، چهار جنگجوی قدرتمند که تصور می شد توسط هفت قهرمان شکست خورده اند، قدرت شمشیرزن جوان تا حد امکان مورد آزمایش قرار می گیرد. در پایان نبرد...
خلاصه داستان: سوبارو ناتسوکی و شریک جدیدش پس از انتقال ناگهانی به دنیایی دیگر به طرز وحشتناکی به قتل می رسند. با این حال، سوبارو با صحنه ای آشنا از خواب بیدار می شود و دوباره با همان دختر ملاقات می کند و...
خلاصه داستان: پس از مرگ پادشاه شیاطین، خلاء قدرت بوجود آمده تعادل جهان را به هم ریخته است. شاهان خودخوانده اهریمن از جهان های مختلف که مشتاق ادعای این قدرت برای خود هستند، در شاهزاده لیتیا جمع می شوند تا برای آن مبارزه کنند. در میان آنها، استاد شمشیرباز سوجیرو یاگیو به دنبال این است که این موقعیت را برای خود بگیرد. سوجیرو به همراه توئی کاگیزومه نو یونو، دختر جوانی که از دست ارتشی از گولمها که شهرش را ویران کردند، نجات داد، وارد لیتیا میشود تا در راه رسیدن به این عنوان مبارزه کند...
خلاصه داستان: به عنوان یک پسر جوان، شاهزاده اسکار لیث اینکراتوس لوز فارساس توسط جادوگر سکوت مورد نفرین قرار گرفت و این امر باعث شد که هیچ زنی برای او فرزندی داشته باشد. پس از 15 سال جستجوی بیثمر راهی برای از بین بردن این طلسم، اسکار به کمک یک جادوگر دیگر متوسل میشود. برای این منظور، او به برج لاجوردی، خانه جادوگر ماه لاجوردی می رود. بالا رفتن از برج کار آسانی نیست. برای چندین دهه، هیچ کس بر مجموعه ای از تله ها، پازل ها و دشمنانی که برای دفع هر چالشی طراحی شده اند غلبه نکرده است. اسکار اما به راحتی به قله صعود می کند و در آنجا با جادوگر افسانه ای تیناشا ملاقات می کند. در کمال تعجب شاهزاده، تیناشا با وجود صدها سال سن، مانند یک زن جوان زیبا در اواخر نوجوانی به نظر می رسد.
اسکار شرایط خود را برای جادوگر توضیح می دهد که به سرعت ماهیت واقعی رنج او را درک می کند. اگرچه او ادعا می کند که خنثی کردن طلسم بسیار دشوار است، تیناشا راه حلی را پیشنهاد می کند - پیدا کردن شریک اسکار که قادر به مقاومت در برابر اثرات نفرین باشد.
اسکار که متوجه می شود چنین زنی درست جلوی چشمان اوست، با جسارت به جادوگر می گوید که با او ازدواج کند. اگرچه او به سرعت طرد می شود، شاهزاده جوان حاضر به عقب نشینی نمی شود و هر دو در نهایت به توافق می رسند: تیناشا برج را ترک می کند و سال آینده با اسکار زندگی می کند. همانطور که این دو به جستجوی راهی برای رفع نفرین اسکار ادامه می دهند، خبر خروج تیناشا از انزوا پخش می شود و توجه همه نوع آشنای قدیمی را به خود جلب می کند.
خلاصه داستان: اوچیمورا یک کارمند عادی ست که توسط شیطان فرمانروا به یک دنیای فانتزی وحشتناک احضار می شودو به او شغل جدیدی را پیشنهاد می کند - به عنوان یکی از پادشاهان آسمانی در ارتش خود، با مزایای کامل!..
خلاصه داستان: در یک شب مهتابی، آکیرا ماساکی خود را در دنیایی جادویی می بیند که جادوگران و انسان ها در کنار هم زندگی می کنند. هر سال، آنها باید با ماه عظیم و مرگباری روبرو شوند که به این سیاره حمله می کند. تنها امید آنها به جادوگران حکیم است که برای مبارزه با تهدید ماوراء طبیعی منصوب شده اند. اما آکیرا به زودی متوجه می شود که به طور تصادفی احضار نشده است - او برای رهبری آنها در نبرد انتخاب شده است...
خلاصه داستان: بدبختی در زندگی میو سایموری جاودانه به نظر می رسد. پس از مرگ غم انگیز مادرش به سرعت کنار گذاشته شد. پدرش دوباره ازدواج کرد و خواهر ناتنی کوچکترش کایا همه محبت را دریافت کرد، در حالی که میو به یک خدمتکار حقیر تنزل یافت. میو به دلیل نداشتن قدرت مبارزه با آزار خانوادهاش، امیدش را از دست میدهد که شانس او همیشه تغییر کند.
به طور غیرمنتظره ای، پدر میو او را احضار می کند تا خبر غافلگیرکننده ای را ارائه دهد: او قرار است با کیوکا کودو، رئیس خانواده برجسته کودو ازدواج کند. کیوکا علیرغم پیشینه نجیب خود، به عنوان مردی سنگدل شناخته می شود که تاکنون همه نامزدهای سابق خود را اخراج کرده است.
به محض رسیدن به خانه کودو، میو انتظار دارد رفتاری خشن داشته باشد و کنار گذاشته شود. با این حال، برخلاف تصوراتش، کیوکا به او مهربانی و محبتی را نشان می دهد که به شدت به آن نیاز داشت...